راوی از ترانه {آزاد شو از بند خویش زنجیر را باور نکن}

آزاد شو از بند خویش زنجیر را باور نکن
اکنون زمان زندگیست تاخیر را باور نکن
حرف از هیاهو کم بزن،ازآشتی‌ها دم بزن
از دشمنی پرهیز کن شمشیر را باور نکن
خود را ضعیف و کم ندان تنها در این عالم ندان
تو شاهکار خالقی تحقیر را باور نکن
بر روی بوم زندگی هر چیز می‌خواهی بکش
زیبا و زشتش پای توست تقدیر را باور نکن

تصویر اگر زیبا نبود نقاش خوبی نیستی
از نو دوباره رسم کن تصویر را باور نکن
خالق تو را شاد آفرید آزاد آزاد آفرید
پرواز کن تا آرزو زنجیر را باور نکن

از گرگ بودن دم نزن انسانم گاهی آرزوست
ما از خودی زخم میخوریم بند نفس یک تارموست
تو از جنس ما نیستی یک شب ب فقرم سر بزن
مظلوم گر گشنه بُوَد تیری خورد بر قلب من
ایران من ای جان من،ای باورو ایمان من
گر رو به ظلمت میروی من میدهم این جانو تن
ای ساربان آهسته ران من میهنم غم دیده است
غم را نمیفهمد کسی جز راوی عاشق پرست

  • ۱۹ آذر ۱۴۰۳
  • /
  • 0 نظر

نظرهای کاربران

اولین نظر را در مورد این آهنگ شما ارسال کنین