روزی که معصومانه گل چیدیم تنهایی خود را نفهیدیم

شهر خیابانهای دلتنگی
بغض هزار آدم سنگی
شهری که در آن عطر باران نیست
لبخند و گل در ان فراوان نیست
باید که عاشقتر شود این شهر
در خواب آدم های با هم قهر
ای کاش با خود سر نمی کردند
این شهر را باور نمی کردند
ای کاش حالم با تو بهتر بود
یا شهر من یک شهر دیگر بود
شهری که گم کرده صدایش را
هی می شمارد موج هایش را
شهری که زن هایش بی آوازند
مردانش آسان دل نمی بازند
شهری که رفته در غبار و دود
شهر عوسکهای خواب آلود
این شهر روزی جای ماندن بود
یک نیمکت جای تو با من بود
چشمان ما دریای خواهش بود
دستان ما فکر نوازش بود

روزی که معصومانه گل چیدیم
تنهایی خود را نفهیدیم
ماندیم تنها و خسته از تردید
گلهایمان در دستمان خشکید
ما در قفس گفتیم آزادیم
ما گل به دست هم نمیدادیم
جای نوازش زخم میخوریم
ما زندگی کردیم یا مردیم
این شهر روزی جای ماندن بود
یک نیمکت جای تو با من بود
چشمان ما دریای خواهش بود
دستان ما فکر نوازش بود

  • ۱۹ آذر ۱۴۰۳
  • /
  • 0 نظر

نظرهای کاربران

اولین نظر را در مورد این آهنگ شما ارسال کنین