خود هوامه اونکه میخوامه {مصطفی خانی – بهار}
خود هوامه
اونکه میخوامه
زیبای شهره دیونه
شکل جنونه
چه مهربونه
قدر احساسم و میدونه
برف زمستون
شده سرگردون
*آخه بهار توی دستاشه*
عطر دلچسبش
اون موی لختش
چه شرم نابی تو چشماشه
همه دارو ندارم شد اونی
که دستاش تب داره
میدونه هرچی پیش میاد باز
دل من اونو دوست داره
کنار تو شب زنده دارم
ستاره ها رو میشمارم
تموم غصه روزگارو
به دست تقدیر میسپارم
تا حالا هیچ کس باهام خوب تا نکرد
جز قلبت هیچ کس منو باور نکرد
مثل تو هیچ کس منو عاشق نکرد
من دیوونم
دنیای تاریک من روشن شده
عشق تو برای من فرصت شده
قلب من با تو چه با جرأت شده
از تو ممنونم